حدیث خانم به دنیا اومد
وإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
شکر خدا حدیث خانم بعد از این همه انتظاااااااااااااااااااااااااار در تاریخ 28 آذرماه روزسه شنبه ساعت ١٤:٤5 دقیقه بعدظهر به دنیا اومد، ان شاالله قدمت مبارک باشه عمه جونم
عمه صدیقه ات اون روز به خاطر شوق زیااااااااد دانشگاه نرفتو اومد بیمارستان تا برادر زاده ی قشنگش رو ببینه ، من و بقیه عمه ها و خاله ها دعا می کردیم که سالم باشی و حتی یکم زردی هم نداشته باشی تا زودی ببریمت خونه ، آخه هیچکس طاقت دوری خوشگلی مثل تو رو نداشت. مامان خوبت(زهرا جون) خیلی تو این 9 ماه زحمتت رو کشید ، حتی ماه های آخر بارداری دیگه دانشگاه نرفت تا خوب و سلامت به دنیا بیای و خدا شکر همین طور هم شد و تو سالم و خوشگل و ناز به دنیا اومدی.
خدا رو هزاران مرتبه شکر
مامان زهرا تعریف می کرد وقتی که به دنیا اومدی تو اتاق عمل صدای اذان رو پخش کردن و تو اولین صدایی که به گوشیت رسید نام زیبای خداوند بود. راستی: از به دنیا اومدنت تو اتاق عمل فیلم هم گرفتن .
باباحسن که خیلی ذوق داشت وقتی برای اولین بار بغلت کرد خیلی خوشحال بود باورش نمی شد دختر نازی مثل تو داشته باشه، تازه برات دعا کرد .... بوست کرد..... آرزوی خوشبختی و سعادت هم برات از خدا خواست.
روز چهارشنبه ساعت 16 بعد ظهر با مامانی(مامان بابا حسن) ، خاله ی مامانی و مامان بزرگ و عمه سمیه اومدیم بیمارستان تا همگی با هم برگردیم خونه ، بابا حسن هم اومده بود ولی زودی رفت که کارهای قربونی کردن گوسفندی که برات نذر کرده بود رو انجام بده .
منم کلی ازت تو بیمارستان عکس گرفتم ، قربونت بشم حدیث جوووووونم ، عمه شدن خیلی لذت داره از خاله شدن هم بیشتر.......... چون من یه داداش دارم و برای اولین بار ووووووووووآخرین بار و عمه شدم .