احساسات پدرانه
آخه مگه میشه کسی گل دختری مثل شما رو دوست نداشته باشه!!!!!!!!!!!!!
میخوام تعریف کنم از یه دوستی قشنگ : دوستــــــــــــی پــــــدر و دختر
حدیث جونم سلام
از قدیم الایام گفتند: دخترا بابایی اند... خب راست گفتند !!!
من که خودم بابایی ام، حدیث هم که بابایی و البته باید بگم که باباها هم دختری اند
شما دخترناز، با این شیطنت هات دل همه رو بردی، مخصوصا باباحسن
یعنی بابایی از سرکار زودتر میاد خونه، تا بیشتر کنار گل دخترش باشه... از بس که بهت
وابسته شده
مامان زهرا یه موقع ها از دست دوتاتون که انقدر شلوغ میکنید، خسته میشه!
یعنی انقدر باهم بازی میکنید.....انقدر خونه رو شلوغ و پلوغ میکنید ... یه نمونه اش اینه که:
"تمام عروسک های آویزون از سقف رو که منو مامان زهرا با هزار زحمت آویزان کردیم ، به کمک
باباحسن آوردین پایین برای بااااااااااااازی"
خلاصه... از موتور سواری و ماشین سواری تو خونه گرفته، تاااااااااااااااااااااااااااااا سر و کله زدن با عروسکه
حوله ی توی آشپزخونه، که باباحسن یادت داده بهش کله بزنی. حالا عکش اش هم براتون میذارم.
مامان زهرا بین شما دوتا گیر افتاده ..........
هر روز هم به گفته ی دکتر، باید آفتاب به پاهات بخوره و یه چندساعتی تو آفتاب باشی، به خاطر همین
باباحسن زودتر از سرکار میاد ، تا شما دخترخانم رو ببره تو حیاط ، تا ملاقاتی با آفتاب داشته باشین.
خیلی دوستت داریم حدیث خانم، ان شالله در پناه خدا سالم باشی قشنگم