حدیث جونحدیث جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
هدیه جون،خواهرکوچولوهدیه جون،خواهرکوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

♥عزیــــزای دل عمه ♥

فرشته ای بنام مـــادر

1391/12/24 16:39
نویسنده : ♥عمه جونش♥
1,512 بازدید
اشتراک گذاری

 

یک کودک ،کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟" خداوند پاسخ داد: "از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. " اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخندی زد گفت: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. " کودک ادامه داد: " من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟" خداوند او را نوازش کرد و گفت: "فرشته تو، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی." کودک با ناراحتی گفت: " وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟" خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: "فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی. "کودک سرش را برگرداند و پرسید : " شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ "فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. "کودک با نگرانی ادامه داد: "اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود. "خداوند لبخند زد و گفت: "فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت، گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود." در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کن . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: "خدایا ! اگر باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید. "خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: "نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی . "

 

فرشته ای بنام مادر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان اتنا
11 اسفند 91 10:41
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .
مامانی طهورا
12 اسفند 91 20:20
سپیده
13 اسفند 91 8:42
عمه صدیقه خودتون مادرید ؟
بعید می دونم !


در حال حاضر هم خاله ام،هم عمه... ولی هنوز مادر نشدم

مامان( فاطمه، گل بابا)
13 اسفند 91 17:35
سلام . من هم از وبلاگ شما دیدن کردم . خسته نباشین .امیدوارم خدا حدیث خوشگله رو حفظش کنه وعاقبت به خیر شه ان شاءالله


سلام،ممنون از اینکه پیش ما اومدید، ان شاالله خدا فاطمه جان هم در پناه خودش سالم نگه داره.


مامان مینا
18 اسفند 91 10:37
سلام عمه جون... من با همکاری وبلاگ " کودک من" یه ایده جالب طرح ریزی کردم:
بیایید یه سفره هفت سین کوچولو تو اتاق بچه هامون برای اونا درست کنیم. شبیه کارایی که برای جشن تولدشون یا جشن دندونی انجام میدیم. بعد عکس اونو بفرستید تا یه جا جمع کنیم و همه ببینن و نظر بدن.
منتظر جوابت هستم عزیزم


سلام عزیزم
توی یک کامنت جداگانه جواب این ایده ی قشنگ رو دادم.

ava
19 اسفند 91 20:47
خوش به حال این کوشولو که یه عمه ی خوبی مثل شما داره...


ممنونم آواجان، شما لطف دارین.

نازنین
17 فروردین 92 0:18
مادر؟؟؟؟
مادر من نه تنها فرشته نبود بلکه یه دیو بود که تو اوج نیازم بهش تو سن 5 سالگی منو با یه دنیا سختی تنها گذاشت و رفت....


نمیدونم دلیل اینکه مادرت گذاشت ورفت چی بوده!!!
ولی اینو بدون که همه مادرها مثل هم نیستند، شاید در حق ات مادری نکرده باشه، ولی تو میتونی ببخشیش.
چون ممکنه در آینده مـــــــــــادر بشی.